محل تبلیغات شما



همه چیز مرتب بود ؛ اما کفش ها کوچکتر از آن بودند که به پایش بروند.
نگاهی به پری مهربان کرد. برای جشن داشت دیر می شد.
شانه ای بالا انداخت.
"اشکال نداره"
سیندرلا این را گفت و پا سوار کالسکه شد.


" وحید محسنی"


افسردگی داشت. چند وقتی بود که قرص هایش را نمی خورد. آرام رفت و لب پنجره نشست.
اس ام اس رسید:
"راستش رو بخوای توی این مدت که نبودم، خیلی فکر کردم ؛ و به این نتیجه رسیدم که ما به درد هم نمی خوریم"
شوکه شده بود. تمام بدنش شل شد و پایش لیز خورد، اما مانع افتادن خودش از پنجره نشد!
اس ام اس دوم رسید:
"شوخی کردم، تازه رسیدم، بیا در رو باز کن"


"وحید محسنی" -------------------------- خداحافظ


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زنده باد پونی کوچولو